قانون باورها …
نوشته شده در پنجشنبه 1/ارديبهشت/1390 امروز که داشتم میرفتم دانشگاه صنعتی شریف (البته از نوع شبستریش !!!) تو راه به یه ماشینی سوار شدم سلام و علیک
من که می دانم …
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف كرد و آسیب دید. عابرانی كه رد می شدند به سرعت
نظر سنجی شماره 3 وب موفقیت!
کسانی که بهترین سوال رو بپرسن براشون بنر طراحی میشه و اسمشون رو وب موفقیت نوشته میشه… منظور از بهترین سوال یعنی هر سوالی
سنگ گران بها…
مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد. کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند. سنگ زیبا و گرانبهایی درون چشمه
دانه کوچک …
دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید. سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود. دانه دلش می خواست
و بهار 90 فرا رسید…
یا مقلب… قلب ما در دست توست یا محول …حال ما سر مست توستکن تو تدبیری که در لیل و نهارحال قلب ما شود همچو
تاثیر خواسته ها !
دو خواهر یکی بدخلق و اخمو و غرغرو و دیگری شاد و خندان و خوشرو نزد شیوانا آمدند تا مشکلشان را حل کند. خواهر شاد
وزیر برکنار شده…
پادشاهى ، یكى از وزیران را از وزارت بركنار کرد. او از مقام و ریاست دور شد و به مجلس «پارسایان »راه یافت و
جغد پیر …
جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به
كینه …
معلم یک مدرسه به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک
اندیشه های خود را شکل ببخشید…
قابل توجه دوستان موفقیت دیروز 25 بهمن بود و یه جورایی روز عشق ! واسه ما که (خودمو عرض میکنم ! جسارت نباشه! ) بی
به سلامتی …
به سلامتیِ درخت نه به خاطرِ میوهش، به خاطرِ سایهش. به سلامتیِ دیوار! نه به خاطرِ بلندیش، واسه اینکه هیچوقت پشتِ آدم رو خالی نمیکنه.