روزی در یک رستوران نشسته بودیم که یک دفعه مردی که با تلفن صحبت میکرد فریاد شادی کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از اتمام تلفن رو به گارسن گفت : همه ی کسانی که در رستوران هستند مهمان من هستن به باقالی پلو و ماهیچه ، بعد از ۱۸ سال دارم بابا میشم!!
چند روز بعد در صف سینما همان مرد را دیدم که دست بچه ی ۳یا ۴ ساله ای را گرفته بود و دختر بچه به او بابا میگفت !! نزد مرد رفتم و علت کار آن روزش را جویا شدم . مرد پس از شرمندگی فراوان گفت : آن روز در میز بغل دست من پیر مردی با همسرش نشسته بودند پیر زن با دیدن منوی غذاها گفت ” ای کاش میشد امروز باقالی پلو با ماهیچه میخوردیم .” شوهرش با شرمندگی از او عذر خواهی کرد و خواست به خاطر بودجه کم شان فقط سوپ بخورند ؛ من هم با آن تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا آن پیر زن بتواند بدون سرافکندگی غذای دلخواهش را بخورد … .
مطالبتون واقعا عالیه مچکر لایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییک
ziba bood va besyar royayi
خیلی عالی بود ،تشکر
با سایتتون تازه آشنا شدم مطالب جالبی دارید
خسته نباشید
سلامت باشید.
امیدوارم این آشنایی موقتی نباشه
عالییییییییییییییی بود.
موفق باشید.
سعید عزیز بسیار مطالبت زیبا و آموزنده است و از تو سپاسگزارم ولی فکر میکنم دروغ همیشه بد است.شاید بهتر است سر تیتر دیگری بکار برد.به عنوان مثال داستانی که همه ما اغلب شنیده ایم در مورد امام حسن و امام حسین که میخواستند به آقایی که اشتباه وضو میگرفت طرز صحیح آن را یاد بدهند بطوری که ناراحت نشود ولی نمیتوان گفت که آنها دروغ گفته اند.به هر حال مرا ببخشید و این نظر شخصی من بود.به کارت ادامه بده چون در این دور و زمونه انسانهای دلسوزی مانند شما کم پیدا میشه.خدا نگهدارت باشه.