قانون باورها …

نوشته شده در پنجشنبه 1/ارديبهشت/1390 امروز که داشتم میرفتم دانشگاه صنعتی شریف (البته از نوع شبستریش !!!) تو راه به یه ماشینی سوار شدم سلام و علیک

ادامه مطلب >

من که می دانم …

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف كرد و آسیب دید. عابرانی كه رد می ‌شدند به سرعت

ادامه مطلب >

سنگ گران بها…

مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد. کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند. سنگ زیبا و گرانبهایی درون چشمه

ادامه مطلب >

دانه کوچک …

دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید. سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود. دانه دلش می خواست

ادامه مطلب >

تاثیر خواسته ها !

دو خواهر یکی بدخلق و اخمو و غرغرو و دیگری شاد و خندان و خوشرو نزد شیوانا آمدند تا مشکلشان را حل کند. خواهر شاد

ادامه مطلب >

وزیر برکنار شده…

  پادشاهى ، یكى از وزیران را از وزارت بركنار کرد. او از مقام و ریاست دور شد و به مجلس «پارسایان »راه یافت و

ادامه مطلب >

جغد پیر …

جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به

ادامه مطلب >

كینه …

  معلم یک مدرسه به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک

ادامه مطلب >

به سلامتی …

به سلامتیِ درخت نه به خاطرِ میوه‌ش، به خاطرِ سایه‌ش. به سلامتیِ دیوار! نه به خاطرِ بلندیش، واسه این‌که هیچ‌وقت پشتِ آدم رو خالی نمی‌کنه.

ادامه مطلب >