وبلاگ

زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن//گردشـــی در کوچــه باغ راز کن  هر که عشقش در تماشا نقش بست//…عینک بد بینی خود را شکسـت  علـت عـاشــــق ز

دانشمندی یک آزمایش جالب انجام داد… اون یه آکواریوم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد. تو یه قسمت

یادش بخیر، روزگاری دزدها هم باشرف بودند . گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت.آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را

در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردندخارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند ،تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را

توی کافه‌ فرودگاه یکی پشت سر هم سیگار می‌کشید؛ یکی دیگه رفت جلو گفت: – ببخشید آقا! شما روزی چند تا سیگار می‌کشین؟ – منظور؟

پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی

زمانیكه مردی در حال پولیش كردن اتوموبیل جدیدش بود كودك 4 ساله اش  تكه سنگی را برداشت و  بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.  

پسر كوچكی، روزی هنگام راه رفتن در خیابان، سكه ای یك سنتی پیدا كرد. او از پیدا كردن این پول ، آن هم بدون هیچ

این چه وضعشه آخه ، یه آقا پسری یه متن واقعا عالی و پربار میذاره ، به لایک هاش (Like) نگاه می کنی بیشتر از