در عرض یه هفته باز هم قسمت شد و راهی شمال شدیم ! البته اینبار با بچه های آموزشگاه در قالب اردو !
در حال عکس گرفتن در ساحل بودم که این پسر بچه رو دیدم ! چند لحظه پیشتر داشتیم ماشین هایی رو نگاه میکردیم که حتی اسمشونم نمی دونستیم و حسرت می خوردیم !
گفتم چیزی واسه فروختن داری ! یه آینه از جیبش درآورد داد پول دادم بهش گفت پول نمی خوام رفاقتی هدیه دادم !
دل بزرگ داشتن که به سر و وضع و ماشین و پول نیست ! دلش خیلی بزرگتر از سنش بود…
سلام……//////بله همچین آدمای واقعا وجود داره که باعث میشه وقتی در کنارشونیم….برامون سوال بشه چه جور بشری هستند..یا دیوشون نسبت به ماها چیست وخیلی چیزای دیگه………خیلی خوب بود……راستی معلوم که خیلی خوش میگذره نمی دونم…. یه هفته در ساری …الانم که اینجا …..ازدرسم که….فک کنم خبری نیست…..درست نمی گم ….البته شایدفک کنین… حسودیم شده ….نه اصلا آدم حسودی نیستم……خواهش میکنم نارحت نشین…..شوخی بود…..هیشه شادددددددوخندان
http://0 smr0 .persianblog.ir
چه حس قوی داری تو آقا سعید.یه حس مهربون ماجراجو…به نظر من فامیلیت ماجراجو بهتره تا جنگچو.موفق باشی
این پست رو همون لحظه گذاشتین؟
بله تقریبا !
salam mamnoon ke sar zadin.jaleb bood
درسته بچه اس ولی دلی بزرگ داره
زیبا و تاثیرگذار مرسی
قلب آدما به اندازه افق دیدشونه، نه سن و جیبشون!!!
کاش هممون این جوری بودین!!!!!!
چقدر جالب، من عاشق اتفاقای این جوریم، اتفاقایی که به آدم درس میده، شوق میده، تجربه میده…..واااااااااااااااای چه اتفاق دوس داشتنی و قشنگی..منم عاشق روانشناسی و در عین حال فناوریم اما خب مثل شما بلد نیستم.
سلام …
خیلی خوشم اومد از کارش/واقعا اخر مرام و معرفت بوده…
احسنت به دل دریاییت………..
کاشکی ماهم مثل اون پسربچه بودیم کاش
خوشبحالت سعید جان . مثل ارتباط با یه فرشته زمینی.
مرسی از لطفت هادی جان
چه جالب هنوزم هست…