Home / admin

Author Archives: admin

فقیر و غنی

یه روز حضرت سلیمان از جنگلی می گذشتند . هیزم شکنی را دیدند که خیلی زحمت می کشید وکار می کرد. به او گفت: آیا می خواهی ثروتمند شوی ؟پاسخ داد : بله .    حضرت سلیمان به او یک مروارید داد. هیزم شکن خوشحال شد .در راه به برکه ای رسید .خواست آب ...

Read More »

امتحان و سرنوشت…

دختری در چین زندگی می كرد که با جدیت درس نمی خواند . وی اصلا نمیدانست که آینده اش چیست و به دنبال چه هدفی می باشد . روزی از روزها ، قبل ازامتحانات مدرسه ، دوست این دختر به وی خبر داد كه به سوالات امتحانی دست یافته است ...

Read More »

بیماری تکبر !

روزی سقراط (حکیم معروف یونانی)، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر است. علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد:    در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم، جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار ...

Read More »

سخن سردبیر!

Read More »

ملاقات با خدا…

روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: ‘خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ ‘، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود ...

Read More »

در جست وجوی الماس

می گویند کشاورزی آفریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت. یک روز شنید که در بخشی از آفریقا معادن الماسی کشف شده اند و مردمی که به آنجا رفته اند با کشف الماس به ثروتی افسانه ای دست یافته اند. او که از ...

Read More »

پادشاه و سه وزیرش

در یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آن ها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند. او از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر بروند و این کیسه ها را  برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند. همچنین از ...

Read More »

لخت شدن رئیس بانک جلوی مشتری

یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگ ترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی ۱ میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند. و طبیعتاً به ...

Read More »

نخست بیندیش آن گاه سخن بگو

روزی خانمی سخنی را بر زبان آورد که مورد رنجش خاطر بهترین دوستش شد . او بلافاصله از گفته خود پشیمان شده و به دنبال راه چاره ای گشت که بتواند دل دوستش را به دست آورده و کدورت حاصله را برطرف کند . او در تلاش خود برای جبران ...

Read More »

زیرکی پسر

نوشته اند: زمانی كه نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه كودكی را دید كه به مكتب می‌رفت. از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟  –  قرآن.– از كجای قرآن؟– انا فتحنا…. نادر از پاسخ  او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد. سپس یك ...

Read More »