یه روز حضرت سلیمان از جنگلی می گذشتند . هیزم شکنی را دیدند که خیلی زحمت می کشید وکار می کرد. به او گفت: آیا می خواهی ثروتمند شوی ؟پاسخ داد : بله . حضرت سلیمان به او یک مروارید داد. هیزم شکن خوشحال شد .در راه به برکه ای رسید .خواست آب ...
Read More »امتحان و سرنوشت…
دختری در چین زندگی می كرد که با جدیت درس نمی خواند . وی اصلا نمیدانست که آینده اش چیست و به دنبال چه هدفی می باشد . روزی از روزها ، قبل ازامتحانات مدرسه ، دوست این دختر به وی خبر داد كه به سوالات امتحانی دست یافته است ...
Read More »بیماری تکبر !
روزی سقراط (حکیم معروف یونانی)، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر است. علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم، جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار ...
Read More »سخن سردبیر!
ملاقات با خدا…
روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: ‘خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ ‘، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود ...
Read More »در جست وجوی الماس
می گویند کشاورزی آفریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت. یک روز شنید که در بخشی از آفریقا معادن الماسی کشف شده اند و مردمی که به آنجا رفته اند با کشف الماس به ثروتی افسانه ای دست یافته اند. او که از ...
Read More »پادشاه و سه وزیرش
در یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آن ها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند. او از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر بروند و این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند. همچنین از ...
Read More »لخت شدن رئیس بانک جلوی مشتری
یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگ ترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی ۱ میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند. و طبیعتاً به ...
Read More »نخست بیندیش آن گاه سخن بگو
روزی خانمی سخنی را بر زبان آورد که مورد رنجش خاطر بهترین دوستش شد . او بلافاصله از گفته خود پشیمان شده و به دنبال راه چاره ای گشت که بتواند دل دوستش را به دست آورده و کدورت حاصله را برطرف کند . او در تلاش خود برای جبران ...
Read More »زیرکی پسر
نوشته اند: زمانی كه نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه كودكی را دید كه به مكتب میرفت. از او پرسید: پسر جان چه میخوانی؟ – قرآن.– از كجای قرآن؟– انا فتحنا…. نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد. سپس یك ...
Read More »
موفقیت – موفقیت برای تو موفقیت , موفق باش , انرژی , شاد , موفقیت برای شما , موفقیت برای تو