

وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر می رسید وضع مالي خوبي نداشته باشند . شش بچه مودب که همگی زیر دوازده سال داشتند ولباس هايي کهنه در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد. دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان زيادي در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی
که قرار بود ببینند، صحبت می کردند. مادر نيز با
زوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد.
ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!
مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد…
بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتيم و من در دلم به داشتن چنين پدري افتخار كردم و آن زيباترين سيركي بود كه به عمرم نرفته بودم .
ثروتمند زندگی کنیم به جاي آنكه ثروتمند بمیریم….
موفقیت – موفقیت برای تو موفقیت , موفق باش , انرژی , شاد , موفقیت برای شما , موفقیت برای تو
مرسی سعید
سلام خیلی داستان زیبایی است قبلا هم خونده بودم خیلی خوبه این جور ادمها هنوز هم هستندد
روزی یک مرد ثروتمند ، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند ، چقدر فقیر هستند. آنها یک روز یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند.
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت درباره مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر … پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟ پسر پاسخ داد: فکر کنم. پدر پرسید : چه چیز از این سفر یاد گرفتی؟ پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه ، یک سگ داریم و آنها ۴ تا .
ما در حیاط مان فانوس های تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی نهایت است. در پایان حرف های پسر زبان مرد بند آمده بود ، پسر اضافه کرد: متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعا چقدر فقیر هستیم…
.
.
.
.
داستان جالبی بودمرسی
زیبا بود … با آنکه در کتابی از آنتونی رابینز خوانده بودم …
thanks واقعا عالی بود آقای جنگجو
سلام مثل همیشه جالب نوشتی. متشکرم
من وقتی این جور داستان هارو میخونم دوس دارم بشینم گریه کنم.آآآآاخخخخخخخخخخخخ
کنجکاو شدم
ولی اخرش بسیار عالی تموم شد.
بسیار دلنشین بود … ممنون .
واقعا این نوشته هات قلبمو میسوزنه بسه بسه
!