خانه / 1389 / شهریور

آرشیو ماهانه: شهریور ۱۳۸۹

پاره آجر

  مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت. ناگهان از بین دو اتو مبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد.مرد پایش را ...

ادامه مطلب »

مطلبی تکان دهنده برای نا امیدان…

اگر فکر می کنید حقوقتان کم است …   اگر فکر می کنید دوستان زیادی ندارید …   اگر فکر می کنید درس خواندن سخت است …   اگر احساس کردید که دیگر باید تسلیم شوید …   اگر فکر می کنید کارتان سخت است …   اگر از سیستم ...

ادامه مطلب »

این را ببین،آن را مبین…!

 بلبل را ببین که حتی در قفس هم می‌خواند.  پروانه را ببین که حتی با وجود کوتاهی عمر، از پرواز دست نمی‌کشد.  طاووس را ببین که زشتی پاهایش، افسرده‌اش نساخته.  زرافه را ببین که هرگز گردن‌کشی نمی‌کند.  سگ را ببین که تو نجس می‌خوانیَش ،اما او به تو وفادار مانده. ...

ادامه مطلب »

انتخاب…

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمردرا با ریش های بلند جلوی در دید. به آنها گفت: من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمایید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.انها پرسیدند:”آیا شوهرتان خانه است؟ زن گفت:”نه، او به دنبال کاری بیرون از ...

ادامه مطلب »

چگونه به آرامش برسیم؟ ترسیم آرامش

پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، ...

ادامه مطلب »

امتحان و سرنوشت…

دختری در چین زندگی می كرد که با جدیت درس نمی خواند . وی اصلا نمیدانست که آینده اش چیست و به دنبال چه هدفی می باشد . روزی از روزها ، قبل ازامتحانات مدرسه ، دوست این دختر به وی خبر داد كه به سوالات امتحانی دست یافته است ...

ادامه مطلب »

فقیر و غنی

یه روز حضرت سلیمان از جنگلی می گذشتند . هیزم شکنی را دیدند که خیلی زحمت می کشید وکار می کرد. به او گفت: آیا می خواهی ثروتمند شوی ؟پاسخ داد : بله .    حضرت سلیمان به او یک مروارید داد. هیزم شکن خوشحال شد .در راه به برکه ای رسید .خواست آب ...

ادامه مطلب »

چهار پسر و درخت گلابی…!

مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود: پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند. سپس پدر همه را فراخواند و از ...

ادامه مطلب »

بیماری تکبر !

روزی سقراط (حکیم معروف یونانی)، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر است. علت ناراحتیش را پرسید، پاسخ داد:    در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم، جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار ...

ادامه مطلب »

سخن سردبیر!

ادامه مطلب »

بایگانی‌ها

banner-02