دیروز که داشتم از کلاس برمی گشتم تو راه ترمینال یه صدایی توجهمو به خودش جلب کرد!
از
دور دیدم یه خانومی (که ظاهر به هم ریخته ای هم داشت) داره میدوئه ! اولش
فکر کردم خیابون رو با میدان دو اشتباه گرفته .از جایی هم که این کارا این
روزا کار عادی به شمار میاد!!
راهمو گرفتم و رفتم … چند قدمی که رفته
بودم دیدم صدای جیغ و داد و فریاد میاد … باز همون خانوم رو دیدم البته
یه دختر بچه هم دنبالش میدوئید و یه آقای درشت اندام دنبالشون میکرد !
اون
آقا این خانوم و بچه رو گرفت و کتک زنان به ماشینش(که فکر کنم واسه قبل از
میلاد مسیح بود !) برد … دختر بچه هم از شدت ترس میلرزید و داد میزد
“بابا نزن” !! اون موقع متوجه شدم که دعوای زن و شوهری به خیابان کشیده
شده!!بچه کم مونده بود پس بیوفته ! تو اون خیابون هم که 24 ساعته از
ازدحام جمعیت آدما ازسر و کول هم دیگه بالا میرن خلوت خلوت بود ! بالاخره
سوار ماشین شدن و رفتن …
رفتم ترمینال که راهی خونه بشم یه خانواده
دیگه ای توجهمو جلب کرد … یه آقا دخترشو بغل کرده بود و در حالی که
نوازشش میکرد بهش یه سگ نشون میداد و با حوصله درمورد اون سگ و حیوانات با
دختر بچه اش سخن میگفت !!!!! دختر هم به شیشه ماشین دست زدنی باباش دستاشو با دستمال کاغذی پاک میکرد و میگفت به شیشه دست نزن کثیفه !!
از
این صحنه ها زیاد دیده بودم ولی این فاصله کوتاه بین این دو صحنه فکر منو
درگیر کرد … فاصله زمانی بین این دو کوتاه بود ولی فاصله فرهنگی بیداد
می کرد …
یه لحظه آینده هر دو بچه رو تصور کردم … اون سرنوشتش چیه !
این یکی سرنوشتش چی خواهد شد ! با اون همه درگیری و زد و خورد نزدیکترین
عضو خانواده جلوی بچه از یه بچه چی میتونه بسازه ! مگه جایی هم واسش می
مونه که به آینده و پیشرفت و … فکر کنه ؟! عقده و کمبود محبتی که باعث
خیلی از ناهنجاری ها میشه! و خیلی ها به خاطر این کمبود به خیلی ها پناه
آوردن و … ! چون هیچ وقت این کمبود های عاطفی تو خانوادشون رفع نشده …
مقصر کیه ! یا شاید مقصر چیه !؟ فقر فرهنگی ! نه فقر مالی !
چه بسا فقرایِ ثروتمندی (فقیر از نظر مالی و ثروتمند از نظر فرهنگی) که فرزندان بی نظیری بوجود آوردن…
و این یکی بچه که بزرگترین غمش شاید افتادن یه لکه روی عروسکشه ! این کجا و آن کجا !
اصلاح—>
واقعا تاسف انگیز بود…
و ناراحت کننده…
فقط فقر فرهنگی میتونه اساس و پایه این مشکلات باشه
خیلی ها وضع مالی خوبی ندارن اما با محبت و آرامش کنار هم زندگی میکنن!
خیلی ها هم شاید وضعش به قول معروف توپ باشه اما…
به امید روزیکه جامعه پر از خانواده های سالم و پر آرامش و امنیت باشه
به نام خدای مهربون
بایدنبال کاربروم…این همه درس خواندم که کارکنم
قلب قورباغه شکافتیم…وموی بدن مرده هارالمس کردیم درحالی که موی بدنمان سیخ شده بود…
این همه راه رفتیم…وکوه کندیم…که اخرسربشویم کوه کن(دکتر)اماحالانه تنهادکترنشدیم..
بلکه بایدکارکنیم تاپول دانشگاه رابدست بیاوریم..انوقت بعضیااززمانی که ازشکم مادرمتولدمیشوند اقازاده صدایشان میزنند!
بایددنبال کاربگردم!مرده شویی هم گزینه ی بدی نیست!
بیچاره فلسطینی ها!چه کسی این همه شهیدراغسل میدهد
امارقتل وکشتاربالارفته!خدانیاورد..خدانیاورد…اماامارحقوقهای مرده شورهابالانرفته!
به نام خدای مهربون
من دریک تالارکارمیکنم
بایداینجاباشی وهروقت خواستی استراحت کنی انجا روی میزچیزهایی برای خوردن پیدامیکنی
من اینجایک شکم گرسنه دارم…ووقتی شکم گرسنه باشد فکری کارنمیکندکه حلال وحرام راتشخیص بدهد
پس ای هلوبپرتوگلو!
صاحب مجلس خسیس لطفامراببخش
بایداینجاباشی وهروقت خواستی استراحت کنی بین میزهابچرخی
اگرمهمان امشب باصفاباشدمثل خانه ی خدادورش میچرخم!
شاید
شایدامشب عروسی من باشد
واین صندلی های خالی پرشودازهمه جورادمهایی که دریک چیزمشترکندهمه مهمان هستند
ممنون از حضورتون
سلام دوست عزیز
وبت عالیه تبریک میگم
با کمال میل لینک میکنم
لطفا منو با نام ♥فریاد دل♥ لینک کن
مرسی
پاسخ سعید جنگجوی : با افتخار لینک شدی …
سلام
واقعا جالب میشه كه اون بچه ای كه توی اون شرایط بد بزرگ شده آینده روشنی داشته باشه ولی اونی كه در بهترین وضع بزرگ شده آینده ای تاریك. به نظر من درسته كه خانواده خیلی رو آینده بچه هاشون تاثیر میذارن ولی از یك سنی به بعد این خود آدما هستن كه راهشون رو انتخاب میكنن. بعضی شرایط بد زندگی شون رو بهانه ای میكنن برای راه اشتباهی كه رفتن و بعضی از این شرایط عبرت میگیرن تا زندگی خودشون رو اونطور كه درسته بسازن.
پاسخ سعید جنگجوی : آفرین … موافقم
ولی خانواده هم خیلی تاثیر گذاره … بنیان و پی ریزی هرکسی تو خانواده اش انجام میشه ! اگه از “شرایط بد ” منظورت مالی باشه بله حق با شماست ولی اگه شرایط بد فرهنگی منظورته اصلا صادق نیس!
salam web shoma ham por mohtava o aliye
movafagh bashi doste man
من اطرافم كسایی هستند كه در شرایط بد فرهنگی خانوادشون بزرگ شدن. ولی خودشون راه درست رو پیش گرفتن.
این افراد راه بد بودن براشون بازتره ولی اینطور نیست كه نتونن خوب باشن. خدا خودش میدونه به كی كمك كنه.
پاسخ سعید جنگجوی : منم نگفتم هرکی خانواده اش بد باشه خوشم 100% بد میشه ! ولی اکثر مواقع اینجوریه!
ssalam duste aziz khoshahal shodam ke behem sar zadi.be rasme adab man aval linketun mikonam omidvaram movaffagh bashid vebetun mesle axetun khoshgele.montazeretam.be omide didar
پاسخ سعید جنگجوی : LOTF dari dooste khoobam , ba eftekhar Link shodi
اوه ببخشید
اون نظری که تو پست قبلی نوشتم
مال این یکی بود
آخه بالارو ندیدم
اشتباه شد
پاسخ سعید جنگجوی : عیبی نداره 😉
از نطر با معرفت خیلی خوشم اومد جالب بود
منم نطرم در باره این مطلب تو پست قبلی نوشتم انگاری چند نفرم مثل من خطا کردند آخه تو قالب قبلیت جای نطر پایین مطلب میگذاشتی حالا گذاشتی بالای مطلبت.
دیدی ما زود تر از انچه که فکرشو بکنی به هر چیزی فقط عادت میکنیم
پاسخ سعید جنگجوی : پاسخ نظر قبلیت :
هر علتی معلولی داره ! نمیتونیم اینو اینجوری تفسیر کنیم که خدا شانسی یکی رو خوشبخت کرده و یکی دیگه رو بدبخت … مقصر خود ماییم …
گفتا:«عجیبست! این که ز چوبی و ز آهن!
این تیزی و تندیّ و پریدنش کجا خاست؟!»
زی تیر نگه کرد و پر خویش بَرو دید
گفتا: «ز که نالیم که از ماست که بر ماست.»
سلام…بی وفا شدی…اینورا نمیای….جالب بود….دلم میسوزه واقعا…برای اونی كه با اراده ی خودشم به این دنیا پا نذاشته و حالا مجبوره كه بسازه و بسوزه
پاسخ سعید جنگجوی : من اولین باره شمارو میبینم !
سلام داداشی.با یه سوال آپم خوشحال میشم به وبم بیایی و نظر خودتو در مورد سوال اعلام کنی.موفق باشی
سلام وبلاگ جالبی داری اولین باره به وبلاگت سر میزنم موفق باشی
هم سفر !
در این راه طولانی
که ما بیخبریم و چون باد میگذرد
بگذار خرده اختلاف هایمان با هم باقی بماند. خواهش میکنم!
مخواه که یکی شویم، مطلقاً یکی!
مخواه که هر چه تو دوست داری،
من همان را،
به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم،
به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد!
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم،
یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را،
یک رنگ را و یک شیوه نگاه کردن را.
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی و رویاهامان یکی.
هم سفر بودن و هم هدف بودن، ابداً به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بل دلیل توقف است…
عزیز من …!
دو نفر که سخت و بیحساب عاشق هم اند و
عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است؛
واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی،
قلهی علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند …
اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق.
یکی کافیست . عشق، از خودخواهیها و خودپرستیها گذشتن است اما،
این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
من از عشق زمینی حرف میزنم که ارزش آن در “حضور” است
نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.
عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد.
بگذار در عین وحدت مستقل باشیم . بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.
بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید…
بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم
اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقاً واحدی برساند.
بحث، باید مارا به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل…
اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست،
سخن از ذره ذرهی واقعیتها و حقیقتهای عینی و جاری زندگیست…
بیا بحث کنیم ! بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم!
بیا کلنجار برویم ! اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم…
بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگی مان را، در بسیاری زمینهها،
تا آنجا که حس میکنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی میبخشد،
نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم.
من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم و حق داریم
بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم بی آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم…
منتظر حضورت هستم
[بدرود]
سلام
سعید جان لینکیدمت
خواستی منو به اسم جیگروعسل لینک کن

سلام
شرمنده دیر جوابتو میدم ، راستش مدتی قبل به وبلاگتون سرزدم و تمام مطالبتون رو خوندم ، خیلی زیبا و قشنگ بود ، مطالبتون هم آموزنده بود مخصوصاً مطلب جدیدتون.، حق دارین که پرطرفدار باشین ( متاسفانه تا خواستم نظرم رو بنویسم اینترنتم قطع شد ، و تا امروز امکان مراجعه رو نداشتم ) شرمنده دیر شد .
ممنون که بهم سرزده بودی .
موفق باشید
پاسخ سعید جنگجوی : نظر لطفته دوست خوبم …
شگفتا شگفت
آقا سعید ممنون جالب بود /
خیلی وقت است از شماخبری نیست .
دلتنـــــــ ــگم…..
گاه دلتنـــــــگ می شوم
دلتنگتر از همه دلتنــــــــــگی ها
گوشه ای می نشیـــــــنم
و حســــــــرت ها را می شمارم
و باختــن ها را،
و صدای شکســـــــــــــتن ها را…
نمی دانم من کدام امیــــــــد را ناامید کرده ام
و کدام خواهــــــــــــش را نشنیدم
و به کدام دلتنـــــــــگی خندیدم
که این چنین دلتنــــــــــــــگم
متن بسیار زیبایی بود
سلام دوست عزیز
قالب جدید مبارک
تو این کشور بی در و پیکر، ممکنه هر کدوممون چندین بار این تصاویر رو دیده باشیم. تفاوت ها بیداد می کنه، چه فرهنگی، چه مادی، چه معنوی،…
البته شک ندارم که تمام این تفاوت ها ریشه در پول و تفاوت ثروت داره!
تو مبین از چشم خود آن خوب را
بین ز چشم طالبان مطلوب را
در این فکر رفتم که اگر من جای اون شخص بودم آیا کاری بهتر از این انجام می دادم یا نه؟!
اگر خود را در شرایط دیگران قرار دهید و به جای آنها، خواهی دید شما نیز همانند آنها رفتار خواهید!
نکته اخلاقی:
یادمان باشد زود قضاوت نکنیم!
سلام چیزی نمیتونم بگم جز اینکه خوشحالم از وجود دوستای خوب و نکته بین و خوش قلبی در اطرافم مثل شماکه دارن درست میبینن و این درست دیدنها رو برای ماهم به تصویر میکشن
تا جاییکه تونستم و رسیدم مطالب زیبای وبتونو خوندم………..
موفق باشید
اگه اجازه بدید لینکتون کنم؟؟
پاسخ سعید جنگجوی : خواهش می کنم … ممنون از لطفتون … اختیار دارید …
سلام سعید خان خیلی خوشحالم چشمات بی سانسور میبینن. تبریک میگم بهت. بازم لذت بردم
هستند کسانی که یه کلاس سواد ندارن اما وقتی باههاشون حرف میزنی احساس میکنی داری با یه آدم متشخص و تحصیل کرده صحبت میکنی،مهم نیست کی هستی یا کجا زندگی میکنی یا تحصیلات و درآمدت چیه مهم اینه بدونی تو این دنیا هستی تا درجات کمال رو طی کنیی حالا به هر روش یا وسیله ای(حتی با کمترین امکانات) و به اهدافت جامه عمل بپوشونی، مطمئنا چنین آدمی نسل بعد از خودش رو هم درست پرورش میده و الی ماشاالله…
ریشه همه بدبختی های آدما در جهالت آدم هاست نه در ثروت و یا بستر فرهنگی…
پاسخ سعید جنگجوی : دقیقا …
ممنون دوست خوبم …
سعیدجان ، بسیار عالی بود . به نکته ظریفی اشاره کردی .
ممنون
سلام سعید
خوبی؟
این داستان و امثال این داستان که که کاملا رئال هستن و تو جامعه ما به وفور دیده شده و خواهد شد.
واسه دختر تو داستان اولی امیدوارم یه جرقه کمک کنه که خیلی هم از این جرقه ها به گوش شنیدیم و خیلی دیدیم.
خوندم. مرسی
ایشالا بتونیم قدرت درک متقابلمون رو از آدما بالا ببریم.
من و یاد یه خاطره شبیه همین انداخت چند سال پیش رفته بودم خرید تو پیاده رو تو حال و هوای خودم بودم که یک بچه 5-6 ساله رو دیدم با اون هیکل گندش مامانش گذاشتش تو کالسکه و کلی نازش و می کشه هنوز چند قدم نگذشته بودم که یک پسر بچه بازم 5-6 ساله ولی خیلی ضعیف رو دیدم بدوبدو داره میاد سمت من داداش بزرگترش که 10-12 ساله بود تا بهش رسید زیر مشت و لگد گرفتش هردو بردار نمکی بودن چنان اعصابم بهم ریخت نتونستم خودم و کنترل کنم و به پسر بزرگتر گفتم چرامیزنیش؟ ولش کن بعد از زیر دست و پاش کشیدمش گفت از زیر کار درمیره چنان گریه ای میکردم که از خود پسر بچه بیشتر تا چند روز اعصابم به هم ریخته بود و این ماجرا دیوانم کرده بود خدای شکرت ولی واقعا به قول شما این کجاو ان کجا