هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هردو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.
پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین؟»
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آن ها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود.گفتم:
«بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»
آن ها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند.
بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آن ها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: …
«ببخشین خانم! شما پولدارین؟ »نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم:«من … نه!»دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت:«آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.»آن ها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.
فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آن ها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه این ها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم.
لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آن ها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم !
akhey che qashang bod.
vaghean cheghadr khobe adam ghadre chizaee ro k dare bedonehaaaaaaaa
(ostad bazi dar ovordam)

با سلام به شما
گاه بچه های کوچک که ذهنی بزرگ دارند درسهای ماندگاری میدهند.ادمی همواره طالب است بر دانستن و تجربه کردن. تا زمانیکه نگرش به زندگی و زنده ماندن سطحی و مادی باشد طبعا به دنبال کسب مادیات است و این میل نه تنها سیری ناپذیر که طماع تر از قبل میشود ولی زمانیکه بخود امد و سوال از کجا امده ام ,امدنم بهر چه بود؟ ملکه ذهنش میشود طلبش ارزشمند و عطشش فراوان میشود برای دانستن و کشف ان واقعیتی که مبدا حضورش در این دنیای خاکی شده و این طمع زیباست. حرص زراندوزی ادمی را موجودی کریه و غیر قابل تحمل می کند در حالیکه ان دگر زیبا و دوست داشتنیست.دیده ای عبرت بین لازم است تا همواره نیمه خالی را نبیند.
با ارزوی سر بلندی و شاد کامی برای شما دوست عزیز و کاردان
سلام .. . وب خیلی خومشلی داری .. امیدوارم موفق باشی .. ظرت که راجب تبادل لینک عوض نشده ..؟! اگه نشده منو با عنوان وبم بلینک بعد بگو با چه عنوانی بلینکمت .. خوشال میشم بازم بیای پیشم ..
مر30 .. باییییییییییییییییییییی تا هاییییییییییییییییییییییییییییییییییی .
slm.dastane ghashangi bood
سلام مرسی از حضورتون”ببخشید دیر اومدم”در واقع همه ی ما خوشبختیم اگر قدر داشته های خودمونو بدونیم
سلام سعید عكس جدیدتو دیدم ماه شدی . داره یجوری بهم حسودیم میشه.
راستی دیروز رفتم عابر بانك كه كارت به كارت كنم . نشد
شماره حسابی كه دادی اسم بانك اش بگو ؟
اگه سرت ات خلوت شد به وب من هم سر بزن
بای.


jaleb bo0d
سلام
خسته نباشی ودر مسیر خدمت به جامعه از این طریق بازوانت سترگ باد
خیلی قشنك بود ؛ممنون از دعوتت؛راستی منم به روزم
سلام آقا سعید گل خوبی عزیزم؟
عالی بود مثل همیشه!
سلام عزیزم
مرسی از اینکه به وب قشنگت دعوتم کردی
خیلی قشنگ بود پستت
ممنوووووووووووووووووووووووون
عالی بود
ـــ★ negi eshghøli
ــــــــ★
ــــــــــــــ★★
ـــــــــــــــــــــــ★★★
ــــــــــــــــــــــــــــ★★★★
ـــــــــــــــــــــــــــــــ★★★★★
ـــــــــــــــــــــــــــــــ★★★★★ negi eshghøli
ــــــــــــــــــــــــــــ★★★★
ـــــــــــــــــــــــ★★★
ــــــــــــــ★★
ــــــ★
★
ــــ★
ــــــــ★
negi eshghøli
ــــــــــــــ★★
ـــــــــــــــــــــــ★★★
ــــــــــــــــــــــــــــ★★★★
ـــــــــــــــــــــــــــــــ★★★★★
negi eshghøli
ـــــــــــــــــــــــــــــــ★★★★★
ــــــــــــــــــــــــــــ★★★★
ـــــــــــــــــــــــ★★★
ــــــــــــــ★★
ــــــnegi eshghøli
این شب ها
چشم های من خسته است
گاهی اشک ، گاهی انتظار
این سهم چشم های من است
salam
kheyli jaleb bood
salam…………………
khondam kheily jalab bod.
دست من در رنگهای فطری بودن شناور شد:
پرتقالی پوست می کندم،شهر در آیینه پیدا بود.
دوستان من کجا هستند،روزهاشان پرتقالی باد…
ممنون که خبرم کردی،جالب بود

وای تو باعث شدی یه بار دیگه به این که چقدر خوشبختم فکر کنم
پاسخ سعید جنگجوی : خوشحالم که اینو میشنوم…
آن چه کسی را برنده می کند، توانایی ذاتی، استعداد و یا ضریب هوشی او نیست.
ابزار برنده، نگرش شماست نه استعدادتان؛ نگرش معیار کامیابی است.
دنیس ویتلی
سلام
خیلی داستان جالب بود.خوشم اومد.واقعا همین طوره.ما همیشه خودمونو بدتر از اینکه هستیم می دونیم.واقعا ما حوشبختیم.
سلام احوالتون چطوره؟مرسی ازراهنمایی تون مستندرازرادیدم واقعاموثربود به نظرشمافرق تخیلات با افکارواقعی درچیه؟؟؟؟
پاسخ سعید جنگجوی : خوب جوابتون تو همون مستند راز هست ! همون پسره انقد با فکر دوچرخه زندگی میکنه که تو مدت کمی صاحب دوچرخه میشه!(به طور غیرمنتظره)
تخیلات و خیال پردازی خیلی کمک میکنه آدم به هدفاش برسه …
فقط کافیه رو هدفمون تمرکز کرده و دربارش خیالپردازی کنیم …
سلام دوست عزیز پست قشنگی بود منم با پست ایندی نیه(ترجمه ی ترکی شعر حالا چرای شهریار)آپم خوشحال میشم بهم سر بزنی فعلا بای
من جواب نظر تو رو دادم؟
هه!
یادم رفته!
پاسخ سعید جنگجوی : یادم نیس !
آپ زیبای بود
سلام دوست عزیز.بابت تاخیرمون عذر خواهی میکنیم.با تبادل لینک موافقیم.ما رو با عنوان وبمون بلینک و بگو با چه اسمی بلینکیمت
سلام دوست عزیز.ممنون که لینکمون کردی.باافتخار لینک شدی
سلام
خیلی قشنگ و اموزنده بود
منم اپم سر بزنید خوشحال میشم
سلاممممممممممم..فوق العاده هست من همش دنبال همچین وبلاگهایی ام…اونقد میگردم تا پیدا کنم..با اجازه بی اجازه
لینکت میکنم
پاسخ سعید جنگجوی : ممنون از لطفتون دوست خوبم…
salam saeed kobi .
polo be hasabet variz kardam.$$$$$$§
پاسخ سعید جنگجوی : سلام صمد جان
ممنون … دریافت شد !
كوجایی پسررررررررررررررررررررر؟؟؟؟یه سر بزن
السلام علیکِ یا اُمّ ابیها …. !
خواستم بگویم ، فاطمه دختر خدیجهٔ بزرگ است .. دیدم فاطمه نیست … !
خواستم بگویم ، که فاطمه دختر محمد است .. دیدم که فاطمه نیست … !
خواستم بگویم ، که فاطمه همسر علی است .. دیدم که فاطمه نیست … !
خواستم بگویم ، که فاطمه مادر حسین است .. دیدم که فاطمه نیست … !
خواستم بگویم ، که فاطمه مادر زینب است .. باز دیدم که فاطمه نیست … !
نه ، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست .. فاطمه ، فاطمه است … !
به نقل از کتاب/سخنرانی ” فاطمه فاطمه است ” اثر دکتر علی شریعتی
عالی بود