اگر فکر می کنید حقوقتان کم است …
اگر فکر می کنید دوستان زیادی ندارید …
اگر فکر می کنید درس خواندن سخت است …
اگر احساس کردید که دیگر باید تسلیم شوید …
اگر فکر می کنید کارتان سخت است …
اگر از سیستم حمل و نقل می نالید …
اگر فکر می کنید جامعه با شما رفتاری نا عادلانه دارد …
از زندگی لذت ببریم همانگونه که هست و همانگونه که پیش می آید ما از خیلی ها خوشبخت تریم |
kheili aali bud, vaghan tahte tasir gharar gereftam. mer30 az webe jaalebet vaghan khaste nabashi
پاسخ سعید جنگجوی : khoshhalam ke morede tavajjoheton garar gerefte
be nazar man in bavar ensan hast ke onharo naomid mikone age kamy in bavar hamon ro gostaresh bedim mitonim bar naomidy galabe konim
پاسخ سعید جنگجوی : 100 % – این باورهامونه که سرنوشتمون رو رقم میزنه …
عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالی…
سلام هروقت مطالب وب شمارو میخونم واین عکسهارو میبینم تازه متوجه میشم که چقدر ادم پر توقعی هستم و با این همه چیزهای خوبی که دور اطراف مون هست بازم خدارو به خاطره داشته هامون شکر نمیکنیم عکسها خیلی قشنگ بود
خوشحالم که باعث یادآوری نعمت های دوستانم شدم !
سلام
خیلی جالب بود ازاین چیزااطرافمون زیاده اما نمی خواهیم که ببینیم
ما منابع عظيم نفت ومعادن غني داريم بايد با مديريت صحيح مردم ما با اين منابع عظيم بايد وبايد بهترينها را داشته باشند . اين گونه نگاه ناعادلانه است
عالی بود.خیلی ممنون
زیبا و پندآموز
مرسی
من همیشه کاملا مخالف این نظری بودم که تو این متن مطرح شده
همیشه بدم میومده که به خاطر فقر و نکبت و بدبختی مردم بگم خوب این وضعی که من دارم خیلی هم بد نیست ببین چقدر آدم بدبخت تر از من وجود داره
این همه آدم بدبخت وجود داره؟ خوب؟ من نباید به خاطر این کم بودهایی که می بینم بگم خوب پس کم بودهای من اشکالی نداره
من (و هر آدم دیگه ای تو این دنیا) لایق بهترینم و باید همیشه خوبی داشته باشم و برای رسیدن بهش و بهبود وضعم همیشه تلاش می کنم
این ذهنیت منه نه قناعت و شکر واسه این که من بدبخت ترین نیستم
یادآور می کنم این عبارت دکتر شریعتی رو که: خدایا به من قدرتی عطا فرما…
واقعا محشره – يكي از يكي تاثيرگذارتر
در روایتی از ائمه علیهم السلام آمده است:
برای رضایت در زندگی مادی و دنیوی همیشه به پائیین تر از خود نگاه کنید ودر امور معنوی به بالاتر از خود تا رشد معنوی هم داشته باشی
متأسفانه باید قبول کرد که ما بسیاری چیزها را پذیرفتهایم فقط به این جهت که یک لحظه نرفتهایم از بیرون ، از آن بالا به آنها نگاهی بیندازیم …
٠•●ஜ احمد شاملو | سخنرانی در دانشگاه برکلی آمریکا
هیچوقت نمیتوانی چیزی را که قرار است از دست بدهی، نگه داری
تو فقط قادر هستی چیزی را که داری ، قبل از آنکه از دستت برود ،
عاشقانه دوست داشته باشی !
عشق در یک لحظه چیزی به انسان می دهد که تلاش و ممارست در طی یک عمر نمی تواند بدهد .
٠•●ஜ یوهان ولفگانگ گوته ஜ●•٠
یه سخنی از نیچه یادم اومد تقدیم به جناب جنگجو البته طنزه امیدوارم ناراحت نشن
کسـی که جنگجوســت بایـد همـواره در حـال جنـگ باشد چـون زمـان صلـح بـا خـودش درگیـر خـواهـد شـد !
٠•●ஜ فـــردريش نـــيچه ஜ●•٠
سلام جناب مرتضوی . خیلی هم خوشحال شدم از نظرات خوبتون … ما همیشه در حال جنگ درونی هستیم … امیدوارم باز هم نظرات ارزشمندتون رو ببینم
وقتی گرسنه ای یه لقمه نون خوشبختیه.
وقتی تشنه ای یه قطره آب خوشبختیه.
وقتی خوابت می آد یه چرت کوچیک خوشبختیه.
خوشبختی یه مشتی از لحظاته
یه مشت از نقطه های ریز ………
که وقتی کنار هم قرار می گیرن یه خط رو می سازن.
ميتوان زيبا زيست
نه چنان سخت که از عاطفه دلگيرشويم
نه چنان بي مفهوم که بمانيم ميان بد و خوب
لحظه ها ميگذرند
گرم باشيم پرازفکرواميد
عشق باشيم وسراسرخورشيد
زندگي همهمه مبهمي از ردشدن خاطره هاست
هرکجاخنديديم هرکجاخندانديم
زندگاني آنجاست
بي خيال همه تلخیها
از اشتباهات دیگران درس عبرت بگیریم ، آنقدر عمر نمیکنیم که همه آنها را تجربه کنیم .
فرصتی برای خود شناسی
پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد.
پس آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.
یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهینها تربیت شده و آماده شکار است.
اما نمیدانم چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخهای قرار داده تکان نخورده است.
این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.
روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.
صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.
پادشاه دستور داد تا معجزهگر شاهین را نزد او بیاورند.
درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.
پادشاه پرسید: تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟
کشاورز که ترسیده بود گفت:
سرورم، کار سادهای بود، من فقط شاخهای را که شاهین روی آن نشسته بود بریدم.
شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.
گاهی لازم است برای بالا رفتن، شاخههای زیر پایمان را ببریم …
خیلی عالی. در مطلب بعدی با نام خودتان پست خواهد شد.