عاشقانی كه پیش از من گریستند…
ماهی كوچك دچار آبی بی كران بود.
آرزویش همه این بود كه روزی به دریا برسد.
و هزار و یك گره آن را باز كند و چه سخت است وقتی كه ماهی كوچك عاشق شود. عاشق دریای بزرگ.
ماهی همیشه و همه جا دنبال دریا میگشت، اما پیدایش نمیكرد.
هر روز و هر شب میرفت، اما به دریا نمیرسید. كجا بود این دریای مرموز گمشده پنهان كه هر چه پیشتر میگشت، گمتر میشد و هر چه كه میرفت، دورتر.ماهی مدام میگریست، از دوری و از دلتنگی. و در اشك و دلتنگیاش غوطه میخورد.
همیشه با خود میگفت: اینجا سرزمین اشكهاست. اشك عاشقانی كه پیش از من گریستهاند، چون هیچ وقت دریا را ندیدند.
و فكر میكرد شاید جایی دور از این قطرههای شور حزنانگیز ،دریا منتظر است.
ماهی یك عمر گریست و در اشكهای خود غرق شد و مُرد، اما هیچ وقت نفهمید كه دریا همان بود كه عمری در آن غوطه میخورد.
قصه كه به اینجا رسید، آدم گفت:
ماهی در آب بود و نمیدانست، شاید آدمی هم با خداست و نمیداند.
و شاید آن دوری كه عمری از آن دم زدیم، تنها یك اشتباه باشد.
آن وقت لبخند زد. خوشبختی از راه رسید و بهشت همان دم برپا شد.
درود…
من که هستم همش !!
2 تا پست اولم رو که بخونید نوشتم !
پاسخ سعید جنگجوی : من که چیزی پیدا نکردم…
درود…
نمی دونم چی بگم راستش من همچنان نظرهام رو نمی بینم ! نمی دونم چرا…
پاسخ سعید جنگجوی : manke mibinam…
شاید مشکل ازweb browser ام باشه… به هرحال ممنون… حالا خوشحالم !
پاسخ سعید جنگجوی : ok… be har hal Weblog bedone nagse…
mamnoon
زندگی همینه ما تا زمانی كه افرادی مثل پدر ومادر رو داریم قدر نمی دونیم بلافاصله با از دست دانشون یادی از اونها می كنیم
پاسخ سعید جنگجوی : و وقتی کار از کار میگذره هی افسوس گذشته و “ای کاش ای کاش”
ولی دریغ از برگشت روزهای رفته…
شاید فردایی درکار نباشد…
خـــــــــــدایا
دوستت دارم..
به منم سر بزنین…ممنون میشم