خانه / برچسب: مینیمال

آرشیو برچسب: مینیمال

زندگی را یادگرفتم

بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم است نه قیافه اش، اما حرفش هیچ‌وقت از یادم نمی رود، می گفت: زندگی مثل یک کلاف کامواست، از دستت که در برود می شود کلاف سردر گم، گره می خورد، می پیچد به هم، گره گره ...

ادامه مطلب »

فروشنده در مترو تهران

«دیروز عصر در واگن مترو، یک فروشنده خیلی عادی این مداد را به هزارتومن می‌فروخت. به ایستگاه میرداماد که رسیدیم، فروشنده عادی دیگری نیز که همین کالا را می‌فروخت، وارد واگن شد. فروشنده اولی به فروشنده دومی گفت: «شما هم از این مدادها می‌فروشید، با اجازه، من؛ ایستگاه بعدی پیاده ...

ادامه مطلب »

مینیمال – ۱۱

مراقب باش! روزگار هلت میدهد؛اما قرار نیست تو بیفتی،اگر خودت را به آسمان گره زده باشی، اوج می گیری…به همین سادگی….

ادامه مطلب »

مینیمال – ۶

#اعتراف تلخیست … من به جای خالی اش ، بیشتر از خودش #عادت کرده ام …

ادامه مطلب »

مینیمال – ۴

اینجا نمی شه به کسی نزدیک شد ، #آدم ها از دور #دوست داشتنی ترند…

ادامه مطلب »

مینیمال – ۳

پدرش بهش گفت این ۱۰۰۰تا چسب زخم رو بفروش تا برات کفش بخرم…بچه نشست با خودش فکر کرد. یعنی باید آرزو کنم ۱۰۰۰ نفر یه جایشون زخم بشه تا من کفش بخرم؟ ولش کن، همین خوبه….

ادامه مطلب »

مینیمال – ۲

داشتم از درد به خود می‌پیچیدم،همسایه‌ها گفتند:چقدر، قشنگ قِر می‌دهی!و من سالهاست…رقاصِ پردردِ خیابان هایم…!“صادق هدایت”

ادامه مطلب »

مینیمال – ۱

زندگی‬ را مثل نوشتن روی وایت بُردی دیدم … با این تفاوت که ‫ماژیکش‬ مخصوص وایت بُرد نبود !

ادامه مطلب »