خانه / دردنوشته

دردنوشته

نسبتی با خدا !

  شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، ...

ادامه مطلب »

جدایی نادر از سیمین !؟

دیگه به خدا از هرچی نادر و قادر و از هرچی سیمین و مهین حالم به هم میخوره ! بابا آخه این مگه چی داشت که دیگه ول کنش نیستین !؟ به چه زبونی بگم ۱۰۰۰۰تا فیلم خیلی پرمعنی و مفهوم تر از این داریم که صداشون به هیچ جا ...

ادامه مطلب »

وقتی یقین داریم …

یه چند روزی بود که خیلی درگیر بودم … فکرمو خیلی چیزای ریز و درشت مشغول کرده بود …از جلوی یه مغازه فکر کنم خوش نویسی بود تو تبریز رد میشدم یه جمله ای دیدم تموم دغدغه هام و خستگیهامو در کرد !!بگذار روزگار هرچقدر میخواهد پیله کند، چه باک، ...

ادامه مطلب »

دل …

گفت : دل ِ آدم هم مثل ِ همین پسته میمونه یه سری از دلا درشون بازه می فهمی تو دلش چیه… ولی یه سری از دلا هس که درش بسته است.انقدر بسته نگهش میدارن که بالاخره یه روز مجبور میشن بشکننش و همه چیز خراب میشه پرسید : در ِ دل ِ ...

ادامه مطلب »

کنسرت برای کی ؟!؟

این چندمین ( ببخشید چند صدمین بار ) هست که تو چندتا از سایتها خبر اجرای کنسرت زنده محسن یگانه رو می بینم !! کجا ؟! طبق معمول برج میلاد ! آخه کی میره برج میلاد ؟! الان میگین خیلیا ! اره خیلیا ولی اونی که میره برج میلاد Live Concert ...

ادامه مطلب »

پرسید …

پرسید : چرا ناراحتی ؟گفتم : چون از بد روزگار به پست آدم نا سپاسی خوردم .گفت : نگران نباش ، مسیر رو درست اومدی ، اینجا دنیاستمگر نشنیدی که : ” دنیا همیشه جائیه که نجیب و نانجیب به هم می خورن “ قرار به موندن نیست نه برای ...

ادامه مطلب »

نوروز برای ما ! نوروز برای …

عید نوروزه … خوشحالیم … میگردیم …  میگیم و می خندیم … مهمونی میریم … مهمون میاد …  نکنه این بچه های دوست داشتنی که دوست دارن یه عید بی درد داشته باشن یادمون بره … به آرزوی شفای همه بیماران و سرطانیها … اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ ...

ادامه مطلب »

آخرین پست در آخرین شب سال ۹۰

بله … اینم از سال ۹۰ … انگار همین چند روز پیش بود که داشتم واسه نوروز پارسال (۹۰) پست میذاشتم… نفهمیدیم از کجا اومد به کجا رفت… فرصت های گرانبهایی رو از دست دادیم ، فرصت های گرانبهایی رو بدست آوردیم … دل شکستیم و دلمون رو شکستند ( ...

ادامه مطلب »

اوج گرفتن انسان ها …

در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود. بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود کرد . سپس بادکنک آبی و ...

ادامه مطلب »

گاهی پروانه ها هم …

گاه می رویم تا برسیم.کجایش را نمیدانیم.فقط میرویم تا برسیم  بی خبر از آن که همیشه رفتن راه رسیدن نیست. گاه برای رسیدن باید نرفت.باید ایستاد و نگریستباید دید. شاید رسیده ای و ادامه دادن فقط دورت می کندباید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده  گاه رسیده ای و نمی دانیو ...

ادامه مطلب »