حسین بن منصور حلاج را درظهر ماه صیام از کوی جذامیان گذر افتاد.جذامیان به ناهار مشغول بودند و به حلاج تعارف کردند.حلاج برسفره آن ها نشست و چند لقمه بردهان برد.جذامیان گفتند :
دیگران بر سفره ما نمی نشینند و از ما می ترسند.
حلاج گفت: آن ها روزه اند و برخاست.
غروب هنگام افطار حلاج گفت:
خدایا روزه مرا قبول بفرما.
شاگردان گفتند: استاد ما دیدیم که تو روزه شکستی.
حلاج گفت: ما مهمان خدا بودیم. روزه شکستیم,اما دل نشکستیم.
مراقب باشیم دل نشکنیم
بسیار زیبا امیدوارم انقدر معرفت وباور پیدا کنیم که هرگز دلی نشکنیم
😀 Big like
اقا سعید چرا پیامک برای برادرم نرفت؟
سلام
شاید دریافت پیامک های تبلیغاتی رو مسدود کرده
آو آره حق با شماست تنکس ازینکه وقت گذاشتید و پاسخ دادید
خواهش میکنم.
موفق باشید
:mean: سلام سعيدجان
عزتي هستم دوران دانشگاه يادش بخير و خيلي بهت زحمت دادم تو بهتريني سعيد جان
به به جناب آقای عزتی… خیلی خوشحال شدم اسمتون رو دیدم. موفق باشید