برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتیم.
بیرون بیمارستان غلغله بود. چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند. چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند.
وارد حیاط بیمارستان که شدیم، دیدیم جایی است آرام و پردرخت. بیماران روی نیمکت ها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت وگو میکردند.
بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت: من می روم روی نیمکت دیگری مینشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید.
پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود، بیماری پروانه را نگاه می کرد و نگران بود که مبادا زیر پا له شود. آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود…
ما بالاخره نفهمیدیم بیمارستان روانی اینور دیوار است یا آنور دیوار؟!!
تیمارستان کدام است !؟
لینک کوتاه مطلب :
سعيد عزيز ؛ صنعت اغراقي كه شما در اين پست به كار بردين خيلي به چشم مي آد و كمي باورنكردنيه ! درسته زندگي پرسرعت و مكانيزه امروزي ، عواطف رو بين آدما كمرنگ كرده اما نه تا اين حد !!! همون طور كه مستحضريد زندگي شهري يه نوع مسابقه ست كه اگه دير بجنبي از قافله عقب مي موني و اين نوع طرز رفتار ، ناپسند كه نه ، نوعي فراست و زرنگي هم محسوب ميشه و آدماييي كه همرنگ اين جماعت نشن ، دست و پا چلفتي به حساب ميان . از طرفي ، بيمارستان رواني مملو از آدماي وحشي كه نيست . عمده بيماري هاي قرن حاضر بيماريهاي رواني و روان_تني اند كه از ميان آنها افسردگي در كليه جوامع بيداد ميكنه . فرد افسرده ،منزوي و كم حرفه و اين نوع طرز رفتار نبايد ادب و متانت تلقي بشه . همين آدمايي كه در بيرون از اون مركز دارن مسابقه زندگي ميدن اگه به همين منوال ادامه بدند روزي روانه همون جايي ميشن كه از اون ياد كردين .
بسیار زیباوتاثیرگذار واقعا خوشم اومد
مرسی خیلی زیبا بود
درود…
زیبا بود و پر محتوا…
محرم الحرام بر شما مسلمانان تسلیت باد
سلام
پست خیلی قشنگیه
واقعا هم راسته بعضی از سالم ها روانی ترن متاسفانه
یک آدم صبور و دهنقرص، گیر بیاورید و کل بدبختیها و جفتکهایی که از “الاغ
زندگی” خوردهاید را با او تقسیم کنید…
بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند… علاوه بر آن معمولا وقتی سفره
دلتان را جلو کسی باز میکنید، اوهم سفره خودش را برایتان باز میکند و یحتمل
می فهمید که شما در این دنیا، تنها آدم کتک خورده نیستید… و این یعنی آرامش..
دوم اینکه فقط به زمان حال فکر کنید:
گذشتهتان و آیندهتان را خیلی جدی نگیرید…
اصلا پاپیچ خرابکاریها و کوتاهیهایی که در گذشته در حق خودتان کردهاید،
نشوید.
همه همینطور بودهاند وانگشت فرو کردن در زخمهای قدیمی، هیچ فایدهای جز چرکی
شدن آنها ندارد.
آینده را هم که رسما باید به هیچ وجه به حساب نیاورید.
ترس از حوادث و رخدادهای احتمالی، حماقت محض است..
فکر هر چیزی، از خود آن چیز معمولا سختتر و دردناکتر است…
سوم اینکه به خودتان استراحت بدهید:
حالامیگویم استراحت، یکهو فکرتان نرود به سمت یک ماه عشق و حال وسط سواحل
هاوایی…! وسط همه گرفتاریها واسترسها و بدبختیهاتون…!!!
آدم میتواند خیلی شیک به خود، مرخصی چند ساعته بدهد…
کمی تنهایی، کمی بچگی کردن، یا هر چیز نامتعارفی که شاید دوست داشته باشید….
که کمی از دنیای واقعی دورتان کند و خستگی را بگیرد…
مثل نهنگها که هر از چندگاهی به بالای آب میآیند و نفسی تازه میکنند و
دوباره به زیر آب برمیگردند…
چهارم اینکه تنتان را بجنبانید…
ورزش قاتل استرس است…
لزومی هم ندارد که وقتی میگوییم ورزش، خودتان را موظف کنید روزی هزار بار
وزنه یک تنی بزنید و بازو دربیاورید…
همچین که یک جفتک چارکش منظم وخفیف در روز داشته باشید، کلی موثر است…
از من به شما نصیحت…
پنجم اینکه واقعبین باشید:
ما ملت شریف، بیشتر استرسمان بابت چیزهایی است که کنترلی روی آنها نداریم…
ششم اینکه باور داشته باشید: زندگیتان، میدان و مسابقه اسبدوانی نیست!
خودتان را دائم با دیگران مقایسه نکنید… مقایسه کردن و”رقابتپیشگی”،
استرسزا است…
اینکه جاسم فوقلیسانس دارد و من ندارم و قاسم لامبورگینی دارد و من ندارم و
عبود فلان دارد و من ندارم، شما را دقیقا میکند همان اسب مسابقه که همه عمرش
را بابت هویج ِ سر چوب، دویده وبه هیچ کجا هم نرسیده…
زندگی مسخرهتر از چیزی است که شما فکرش رامیکنید…
هیچ دونفری لزوما نباید مثل هم باشند…
خودتان باشید…
هفتم اینکه از مواجهه با عوامل “ترسزا” هراس نداشته باشید:
مثال ساده آن، دندانپزشک است…
وقتی دندان خراب دارید، یک کله پیش دکتر بروید و درستش کنید… نه اینکه مثل بز
بترسید و یک عمر را از ترس دندانپزشک، بادرد آن بسازید و همه لقمههایتان را
با یکطرفتان بجوید…
نیم ساعت جنگیدن با درد، بهتر از یک عمر زندگی با ترس درد است…
ترس، استرس می زاید.
هشتم اینکه خوب بخورید و بخوابید
آدمی که درست نخوابد و نخورد، مغزش درست کارنمیکند…
مغز علیل هم، عادت دارد همه چیز را سخت و مهلک نشان دهد…
آدم وقتی گرسنه و خسته است، یک وزنه یک کیلویی را هم نمیتواند بلند کند، چه
برسد به یک فکر چند کیلویی…!!
نهم اینکه بخندید:
همه مشکل دارند…
من دارم، شما هم دارید…
همه بدبختی داریم، گرفتاری داریم و این موضوع تابع محل جغرافیایی آدمها هم
نیست…
یاد بگیرید بخندید…
به ریش دنیا و مشکلات بخندید…
به بدبختیها بخندید…
به من که دو ساعت صرف نوشتن این موضوع کردم، بخندید…
به خودتان بخندید…
دو بار اولش سخت است، اما کم کم عادت میکنید و میبینید که رابطه خنده و
گرفتاری، مثل رابطه خیار است و سوختگی پوست… درمانش نمیکند اما دردش را کم
میکند
سلام.امیدوارم خوشت بیاد
منتظرمطالب قشنگت هستم
سلام
خیلی قشنگ بود و متاثر شدم واقعا…
ممنون
خیلی جالب بود
قبلا فقط فکر میکردم که دیوونه ام
اما حالا
با خوندن این مطلب واقعا مطمئن شدم
سلام . خوب هستين آقاي مهندس ؟ خدا قوت . چند وقته ازتون خبري نبود نگران شديم . ان شاء الله هميشه سلامت و سربلند باشيد.
.
سلام.ممنونم از لطفتون …یکم کارها در این بازه زیاد شده… موفق باشید…
سلام…
خیلی خیلی خیلی سایت خوبی دارید..
واقعا تبریک میگم بهتون…
امیدوارم روزبه روز گسترش پیدا کنه.
معنی اینو ک چن وخ پیش خوندم همین الان فهمیدم…ازش استفاده میکنم با کسب اجازه….